مانندِ ماه !

یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ، نمیشود گفت ، آدم را مسخره میکنند . . .

مانندِ ماه !

یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ، نمیشود گفت ، آدم را مسخره میکنند . . .

مانندِ ماه !

گاهی مینویسم و گاهی نه !
قلم که نه ! دست به کیبورد میزنم و از دلم میگویم .
کمی شخصی ، کمی عمومی ، کمی خاص و کمی تکراری . . .

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

عید نامه

پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ق.ظ

بهار ، فصلِ من ، ماهِ عشق داره میاد .

چه خبری بهتر از نو شدنِ سال . هر سالی که تموم میشه من مقایسه اش میکنم با سالِ قبلم . مدام با خودم میگم امسالم چطور گذشت ؟ بهتر از سالِ قبل ؟ بدتر از سالِ قبل ؟ امسال موفق بودم ؟ از لحاظِ روحی آرامش داشتم ؟

خب سالِ 94 و دوست داشتم . بر خلافِ بالا و پایین هایی که داشت ، بر خلافِ اوضاعِ اقتصادی بد اما رو به رشدی که برامون رقم زد من دوستش داشتم .

یه زمانی فکر میکردم سالِ 94 که بیاد و من برسم به 24 سالگی باید این سال برام خیلی خیلی خاص باشه . تقریبا و تا حدودی بود اما در زندگیِ شخصیِ خودم چندان تغییراتی رخ نداد که این 24 سالگی برام خیلی خاص باشه . نمیگم بد بود فقط میگم که یه روتینی بود که هم خوب بود و هم مثلِ یه جاده ی کفی و آروم بود . که خدا رو شکر میکنم بابتش . همین که هیجاناتِ منفی نداشت باعث میشه که خوشحال باشم .

امسال اسفند ماهم مثلِ هر سال پر از شورِ زندگی نبود . نمیدونم چرا امسال اسفند واقعا اسفند نبود . انگار یه چیزی کم داشت ، یه حسِ ناب و درخشانی که همراه با بوی عید بود همیشه . امسال اسفند ماه بی سر و صدا اومد و رفت . این رفتنِ برق آساش برام جای تعجب داشت .

یه جایی خوندم که نوشته بود اگه بهتون سخت میگذره خدا رو شکر کنین که این سخت میگذره و نمیمونه ! برام جالب بود . این اواخر یکم همه چی پیچیده و سخت شده اما چیزی نیست که نتونم از پسش بر بیام . چیزی نیست که به دیوونگی برسه ! من آدمِ این روزای سختم و همچنان امتحان پس میدم !

خدا رو شکر میکنم برای سلامتی که سالِ 94 به خانوادم داد ، برای شادی و شعفی که نصیبمون شد و خانوادمون رو از قبل بزرگتر کرد ، برای حرکتای رو به رشد و پرتابهای خوب و آینده داری که سرِ راهمون قرار گرفت ، برای 5 ساله شدنِ رابطه ای که خیلی فراز و نشیب داشت ، برای سقفی که بالای سرم بود و زمستونِ سرد و احساس نکردم ، برای پدر و مادری که همیشه تمامِ تلاششون و برای خوب بودنم کردن ، برای خواهری که همیشه همدم بوده و نفسم به نفسش بسته ، برای هر چیزِ کوچیک و بزرگی که توی سالِ 94 کنارِ خودم داشتم .

امیدوارم سالِ 95 برای همه سالِ خوبی بشه .

perfect girl

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • mahsa HD

no subject !

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۱۰ ق.ظ

توصیه میشود !

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

امروز دو تا فیلم دیدم که هر دو به نظرم جالب بود .

اولین فیلمی که دیدم " something borrowed " بود .

من ذاتا عاشق بازیهای "kate hudson " هستم . به طرز عجیبی حالت خنده هاش گیراست . اینکه نقشای دخترای شیطون رو بازی میکنه دوست دارم . اصولا توی اینجور نقشا جا افتاده . با اینکه توی این فیلم تقریبا یکی از نقشای فرعی بود بازم دوستش داشتم .

اما موضوع فیلم . . . یه جورایی رنگ و بوی خیانت داشت اما کارگردان و نویسنده سعی داشتن نشون بدن که نقش اولِ مرد و زن چندان هم آدمای بدی نیستن و یه جورایی تقصیرِ بازیگرای نقشِ دومه که اینا به خیانت کشیده شدن که خب این و من نمیتونستم قبول کنم . به هر حال فیلمی بود که برای یک بار دیدن بد به نظر نمیرسید . البته به خاطرِ بازی " kate " من جذب فیلم شدم و تا آخر هم دیدم . به نظر جالب بود . البته نمیشه از قیافه ی دخترِ نقش اول هم گذشت . چهره اش پر از معصومیته . جوری که یه جورایی توی داستان بهش حق میدین هر کاری بکنه و به نوعی اون و قربانی میدونین .

هم توصیه میشه و هم نمیشه . اگه سبکای عاشقانه دوست دارین میتونه برای دو ساعت سرگرمتون کنه .

 

میرسیم به دومین فیلم . " the jane austen book club "

من واقعا عاشق کتابای جین آستین هستم . حتی میتونم بارها و بارها هر کتابش و بخونم و در موردشون حرف بزنم .

اولین بار که اسمِ این فیلم و دیدم بیشتر به خاطرِ اسم جین آستین بود که ترغیب شدم دانلودش کنم . ولی مدام هم تردید داشتم . چون بارها و بارها به خاطرِ اسمِ یه فیلم گول خورده بودم . ماجرا از این قراره که چند تا دوست کلوبی رو تشکیل میدن تا هر ماه یکی از کتابای جین آستین و بخونن و یه جا جمع بشن و در موردش نظراتشون و بگن و حرف بزنن . چقدر دلم میخواست توی همچین کلوبی شرکت کنم .

جالب بود که انگار هر کدوم از این کتابا در موردِ یکی از مشکلاتِ این آدما بود . هر کدومشون به نوعی انگار درس میگرفتن و جوابِ مشکلشون و توی کتاب پیدا میکردن . فیلمِ خوبی بود با بازی های خوب . از داستانایی که محدود به دو نفر نمیشه خوشم میاد . این فیلم هم تقریبا پیچیدگی زندگیِ چند نفر رو هم زمان بررسی میکرد .

فیلم خوبی بود و آروم . ریتمِ خیلی هیجان انگیزی نداشت . انگار همه چیز توی آرامش پیش میرفت و من بیشتر عاشقِ تفسیرِ کتاباشون بودم و نظری که در موردِ شخصیتای کتاب میدادن .

اگه طرفدار کتابای جین آستین هستین این فیلم و ببینین .

سناریو !

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳ ق.ظ
دنیا به وقتِ من همچنان آرام پیش میرود . آنقدر آرام که ذهن را خسته میکند و اعصاب را خَش دار !
کجای این جهان ایستاده ام ؟
نفس کشیدن سخت است . . . هوا . . . هوا . . . هوا میخواهم . . . نفسی عمیق بکشم پلکهایم روی هم بیفتند و به نهایتِ خواسته ام برسم .
قطره اشکی که قرار بود راه بگیرد به روی گونه در گلویم گره میخورد  . . . چرخ میخورد . . . نفسم را بند می آورد و چشمهایم را به سوزش می اندازد . . . چقدر سخت است راه گرفتنش . . . چقدر درد دارد . . .
اشک ، سُرفه میشود ، خِس خِسِ گلو میشود ، زخم میشود . . . آب به حلقم میریزم خوب نمیشود . . . خون میشود ، درد میشود . . .
حرص میشود ، به معده ام میریزد ، عصبانیت میشود . . . دست مُشت شده و به معده کوبیده میشود . پلکها بسته میشود ، فشرده میشود . . .
لبها به هم دوخته میشود ، سکوت میشود ، سیاهی میشود و سیاهی . . .
پاها ناتوان میشوند ، سست میشوند . . . فرود می آیند . . .
زانوها به زمین میخورند ، کمر تکیه به دیوار میدهد . . . خستگی و خستگی . . .
قلب میزند ، نمیزند ، میزند ، نمیزند . . . نمیزند ! نمیزند ! نمیزند !
- خوبی ؟
نفسِ گره کرده در سینه ام را رها میکنم . قلب میزند ، پلک باز میشود . نگاه به چشمهای نگرانِ مادرم میکنم . لبخند میزنم . . .
- خوبم .
حرفم را ادامه نمیدهم . دستِ مشت شده ام سُر میخورد و کنارم قرار میگیرد . معده میسوزد ، نفسهای پی در پی میکشم . ریه های خشکیده ام را پر میکنم از حجمِ اکسیژن . . .
نگاهم به سفیدیِ سقف ثابت میماند . . .
دنیا به وقتِ من خسته کننده تر از آن چیزیست که بخواهم ادامه اش دهم . . .