قلیان احساسات !!!
امروز احساسِ عجیبی دارم .
همین چند ساعت پیش بود که با یکی از دوستای قدیمیم مشغولِ حرف زدن بودم . احساس میکردم سفر کردم و چند سالی پریدم جلو .
چند سالی میشه که دوستمه همینطور چند سالی هم میشه که اون صمیمیتِ قبل و از دست دادیم .
باز خدا بیامرزه پدرِ تلگرام و که گاهی از هم خبر میگیریم .
خیلی زود ازدواج کرد . همون موقعی که با خانواده اش سفر کردن به اصفهان و برای همیشه اونجا موندگار شدن .
دو تا خواهر داشت که اتفاقا منم میشناختمشون و حتی عروسیاشون رفته بودم . آخرین تصویری که ازشون تو خاطرمه با تورِ سفیدِ عروسیه . . . اما الان انگار فیلم و زدن جلو . .. چند سال جلوتر . . . الان بچه دارن و هر کدوم زندگیای خودشون . . . دوستم داره درس میخونه و هم زمان کار میکنه .
یه زمانی چقدر سرِ کار کردن غر میزدیم . جفتمون تنبل بودیم و حوصله ی کار نداشتیم . تازه ازدواج هم کرده !
چقدر زمان زود گذشت . کِی وقت کردیم انقدر تغییر کنیم ؟
کِی انقدر بزرگ شدیم ؟ انقدری که دغدغه هامون عوض بشه . . . یه زمانی چقدر دنبالِ فیلمای روز میگشتیم که بخریمشون . . . یه زمانی تمامِ فکرمون قبولی تو کنکور بود . .. یه زمانی . . . چقدر زود گذشت . . . هنوزم باور نمیکنم این سرعتِ گذشتِ زمان و . . .
انگار من و پرت کردن وسطِ یه فیلمی که اولش و دیدم . حالا رسیده به وسطاش که چیزی از سرگذشتِ شخصیتا نمیدونم . نمیدونم چی بهشون گذشته فقط فهمیدم که زندگیشون به راهِ معمولِ همه ی زندگیا کشیده شده .
روزا چقدر زود گذشت و عقایدمون چقدر زود عوض شد .
هر چند وقت یه بار با یه تلنگر برمیگردم سمتِ این دوستِ دور افتاده . . . شاید به خاطر اینکه خیلی دوست بود ! شاید برای اینکه صمیمیتش واقعا از جنسِ انسانیت بود .
عوض شدنِ عقاید و باقی قضیه ها بماند . . . مهم اینه که بعد از این همه سال رفتنش از تهران هنوزم که هنوزه یادش میفتم و غبطه میخورم به روزایی که بود . صمیمیتی که ناب بود و روزایی که تکرار نشدنی . خیلی وقته طعم این صمیمیت و با هیچ دوستی نچشیدم . هیچ کسی نتونسته انقدر باهام هم فکر و هم مسیر باشه .
واقعا زندگیِ هر کدوم از ماها یه فیلم سینماییه . . . کاش ماهرانه بازی کنیم . . . کاش هر سالی که برمیگردیم به عقب اتفاقِ بهتری برامون افتاده باشه . . .
+ این پست و دیشب نوشتم و امشب کاملش کردم . تمامیِ اتفاقات و احساسات برای دیشب است !!!