1 . . . 2 . . . 3 . . . حرکت !
چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ
امروز اتوبانِ همت و از غرب به سمتِ شرق میومدم . ترافیکِ افتضاح و آفتابی که تمام مدت روی چشمام بود کلافه ام کرده بود . رانندگیِ بدِ راننده ی آژانس هم بی تاثیر تو این کلافگی نبود !
سعی کردم مثلِ بقیه ی روزایی که این مسیرِ نفرین شده رو طی میکنم ذهنم و پرواز بدم به سمتی که برام خوش آینده . به هر طرفی که دوست دارم .
احساسِ نیاز کردم به نوشتن . نه نوشتنِ چیزِ خاصی . . . همین نوشتنِ روزمرگی های تکراریِ خودم .
وبلاگی برای خودم و حس و حالی که هر وقت خواستم ازشون حرفی بزنم جایی رو داشته باشم . بدونِ حسِ دیکته شدنِ حس و حالم !
فعلا هستم . اگه حال و هوای دیگه ای به سرم نزنه !
امیدوارم این وبلاگم رو هم دوست داشته باشم .
سعی کردم مثلِ بقیه ی روزایی که این مسیرِ نفرین شده رو طی میکنم ذهنم و پرواز بدم به سمتی که برام خوش آینده . به هر طرفی که دوست دارم .
احساسِ نیاز کردم به نوشتن . نه نوشتنِ چیزِ خاصی . . . همین نوشتنِ روزمرگی های تکراریِ خودم .
وبلاگی برای خودم و حس و حالی که هر وقت خواستم ازشون حرفی بزنم جایی رو داشته باشم . بدونِ حسِ دیکته شدنِ حس و حالم !
فعلا هستم . اگه حال و هوای دیگه ای به سرم نزنه !
امیدوارم این وبلاگم رو هم دوست داشته باشم .
- ۹۴/۰۷/۰۸