مانندِ ماه !

یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ، نمیشود گفت ، آدم را مسخره میکنند . . .

مانندِ ماه !

یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ، نمیشود گفت ، آدم را مسخره میکنند . . .

مانندِ ماه !

گاهی مینویسم و گاهی نه !
قلم که نه ! دست به کیبورد میزنم و از دلم میگویم .
کمی شخصی ، کمی عمومی ، کمی خاص و کمی تکراری . . .

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

game of thrones

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ق.ظ
بالاخره فصل 6 رو دیدم ! سخت بود بذارم کامل همه ی قسمتها بیاد و بعد شروع کنم و ببینم !
احتمالا این پست حاوی اسپویله پس اونایی که حساسن یا ندیدن این فصل رو لطفا نخونن !
یکی از عالی ترین قسمتای این فصل قسمت 9 بود . برای اولین بار باعث شد روی سانسا حساب کنم !! همیشه به نظرم یکی از لوس ترین و از خود راضی ترین استارک ها بود اما به کل این قسمت نظرم رو عوض کرد . سیرِ تغییرِ این شخصیت به قدری جذاب بود و توی قسمت 9 تکمیل که واقعا تحتِ تاثیر قرار گرفتم .
جنگ بینِ رمزی و اسنو و صحنه ای که جان اسنو منتظر چشم به دویدنِ اسبای سپاهِ رمزی دوخته بود یکی از عالی ترین تیک ها بود . چقدر متنفر بودم از رمزی و چقدرخوب بازی کرده بود این بازیگرِ لامصب ! رگه های خباثت و پلیدی تو چشماش پنهون شدنی نبود !
چقدر این جانِ تارگرین برام عجیب بود ! اینکه اصیل بود و این معلوم شد که هم خونِ استارک تو رگاشه و هم تارگرین خیالم رو راحت کرد . فریادِ پادشاهِ شمال گفتنِ شمالیا که دیگه هیچ ! چقدر دلم میخواد که جان سرنوشتی جدا از سرنوشتِ راب استارک داشته باشه . کسی که بی شباهت به جان اسنو پادشاه شمال نشد !
آریا چقدر خوبه که به خودش اومد .
دنریس و قدرتی که برای خودش دست و پا کرده حس خوبی داره . دلم میخواد اون باشه که به تختِ آهنین میشینه .
شخصیتای این سریال به حدی واقعی طراحی شدن که بی اراده جزئی از زندگی میشن . جزئی از فکر میشن .
و چیزی که برام جالب بود قدرت گرفتنِ خانوما بود تو این فصل ! یه جورایی همه ی پادشاها حذف شدن البته به جز جان ! بقیه همه زنا بودن که به قدرت رسیدن . از پادشاه دورن گرفته تا دنرسی که خیالِ تختِ آهنین داره یا سرسی که بعد از مرگِ تمامِ بچه هاش تاج به سر گذاشت . یا آهن زاده ها که یارا قصدِ حکومت بهشون رو داره .
این سریال احتیاجی به هیچ معرفی نداره خوب میدونم انقدر همه گیر شده که نخوام معرفی کنم فقط و فقط میتونم بگم خیلی بی صبرم برای فصل 7 . چقدر ناراحتم از اینکه یک سال باید صبر کنم برای پخشش .

دلگیرانه به دل گرفته ام دلگیری هایت را !!!

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۶ ق.ظ
دلگیریِ من از آدمهای اطرافم نیست . دلگیریِ من از حرفهاییست که در پیچ و تابِ مغزشان میچرخد و میچرخد در آخر چیزی که میماند نیش و کنایه هاییست که خنجر میشوند !
دلگیریِ من از تحمیلِ نگاهیست که پر از عادت میشود گاهی و چقدر سخت است درکِ این نگاه و نادیده گرفتنش !
دلگیریِ من از حالِ بدیست که سلسله وار ادامه دارد . از این حجمِ خفقان آورِ بدی ها !
دلگیریِ من از قلبیست که میزند ، کم میزند ، بد میزند ، غم میزند ، رج میزند زندگیِ هر روزه را ، تلخ میزند ، ماتم میزند !
دلگیریِ من از صفحه ایست که پر از یک طرفه های عاشقانست !
دلگیریِ من از ذهنیست که خاموش نمیشود . آنقدر روشن میماند و درگیرِ افکار میشود که از حال میرود !
دلگیریِ من از روزیست که شکسته شد همه چیز ، روزی که تحملم تمام میشود از آن روزی که شاید امروز بود . . .