مانندِ ماه !

یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ، نمیشود گفت ، آدم را مسخره میکنند . . .

مانندِ ماه !

یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ، نمیشود گفت ، آدم را مسخره میکنند . . .

مانندِ ماه !

گاهی مینویسم و گاهی نه !
قلم که نه ! دست به کیبورد میزنم و از دلم میگویم .
کمی شخصی ، کمی عمومی ، کمی خاص و کمی تکراری . . .

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

قلیان احساسات !!!

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ق.ظ

امروز احساسِ عجیبی دارم .

همین چند ساعت پیش بود که با یکی از دوستای قدیمیم مشغولِ حرف زدن بودم . احساس میکردم سفر کردم و چند سالی پریدم جلو .

چند سالی میشه که دوستمه همینطور چند سالی هم میشه که اون صمیمیتِ قبل و از دست دادیم .

باز خدا بیامرزه پدرِ تلگرام و که گاهی از هم خبر میگیریم .

خیلی زود ازدواج کرد . همون موقعی که با خانواده اش سفر کردن به اصفهان و برای همیشه اونجا موندگار شدن .

دو تا خواهر داشت که اتفاقا منم میشناختمشون و حتی عروسیاشون رفته بودم . آخرین تصویری که ازشون تو خاطرمه با تورِ سفیدِ عروسیه . . . اما الان انگار فیلم و زدن جلو . .. چند سال جلوتر . . . الان بچه دارن و هر کدوم زندگیای خودشون . . . دوستم داره درس میخونه و هم زمان کار میکنه .

یه زمانی چقدر سرِ کار کردن غر میزدیم . جفتمون تنبل بودیم و حوصله ی کار نداشتیم . تازه ازدواج هم کرده !

چقدر زمان زود گذشت . کِی وقت کردیم انقدر تغییر کنیم ؟

کِی انقدر بزرگ شدیم ؟ انقدری که دغدغه هامون عوض بشه . . . یه زمانی چقدر دنبالِ فیلمای روز میگشتیم که بخریمشون . . . یه زمانی تمامِ فکرمون قبولی تو کنکور بود . ..  یه زمانی . . . چقدر زود گذشت . . . هنوزم باور نمیکنم این سرعتِ گذشتِ زمان و . . .

انگار من و پرت کردن وسطِ یه فیلمی که اولش و دیدم . حالا رسیده به وسطاش که چیزی از سرگذشتِ شخصیتا نمیدونم . نمیدونم چی بهشون گذشته فقط فهمیدم که زندگیشون به راهِ معمولِ همه ی زندگیا کشیده شده .

روزا چقدر زود گذشت و عقایدمون چقدر زود عوض شد .

هر چند وقت یه بار با یه تلنگر برمیگردم سمتِ این دوستِ دور افتاده . . . شاید به خاطر اینکه خیلی دوست بود ! شاید برای اینکه صمیمیتش واقعا از جنسِ انسانیت بود .

عوض شدنِ عقاید و باقی قضیه ها بماند . . . مهم اینه که بعد از این همه سال رفتنش از تهران هنوزم که هنوزه یادش میفتم و غبطه میخورم به روزایی که بود . صمیمیتی که ناب بود و روزایی که تکرار نشدنی . خیلی وقته طعم این صمیمیت و با هیچ دوستی نچشیدم . هیچ کسی نتونسته انقدر باهام هم فکر و هم مسیر باشه .

واقعا زندگیِ هر کدوم از ماها یه فیلم سینماییه . . . کاش ماهرانه بازی کنیم . . . کاش هر سالی که برمیگردیم به عقب اتفاقِ بهتری برامون افتاده باشه . . .

+ این پست و دیشب نوشتم و امشب کاملش کردم . تمامیِ اتفاقات و احساسات برای دیشب است !!!



  • mahsa HD

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی