مانندِ ماه !

یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ، نمیشود گفت ، آدم را مسخره میکنند . . .

مانندِ ماه !

یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند ، نمیشود گفت ، آدم را مسخره میکنند . . .

مانندِ ماه !

گاهی مینویسم و گاهی نه !
قلم که نه ! دست به کیبورد میزنم و از دلم میگویم .
کمی شخصی ، کمی عمومی ، کمی خاص و کمی تکراری . . .

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

دنیای این روزای من !

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۱۰ ب.ظ
چقدر زود گذشت این چند وقت و میگم . . . انگار نه انگار که از 4 آذر چیزی اینجا ننوشتم !
این مدت با امتحاناتِ کمر شکنش سخت گذشت اما بالاخره گذشت . . .
بعضی وقتا باورِ گذشتِ زمان سخته . نمیفهمی کی این همه مدت گذشته . وقتی ما سرگرمِ روزمرگی هامون هستیم و تو فکرِ آرزوهامون روزا چقدر تند میگذرن !
تو این مدت اتفاقاتِ ریز و درشتِ زیادی افتاد که بعضیاش و به کل از یاد بردم . ولی این روزا حال و احوالم بهتره . شاید به خاطر رابطه ی خوبیه که با اطرافیانم دارم . یه مدت کینه و دلخوری قلبم و سیاه کرده بود . فکرم درگیرِ ناراحتیام بود و گله هایی که توی قلب و روحم نقش بسته بود . اما حالا همه چی رو کنار زدم . حالم بهتره به خاطر قلبم که یه بارِ بزرگ از روش برداشته شده .
همه چی برگشته به 5 سالِ پیش . به اون روزایی که همه خوب بودیم و همدیگه رو دوست داشتیم . بدونِ کینه و دشمنی . خوشحالم که جمعِ سابقمون دوباره رو به راه شده .
دوباره مغزم شروع به فعالیت کرده . دوباره دارم مینویسم . این نشونه ی خوبیه . این حسِ نوشتنی که اومده کاش به این زودی از بین نره . دلم و صابون زدم برای چاپِ قصه هام . کاش این آرزو فقط یه آرزو و رویای ساده نمونه و واقعی بشه .
شلوغیِ لذت بخشی این روزا تو خونمون جریان داره . شادیِ عمیقی که هممون و به جنب و جوش انداخته . هنوز باور نمیکنم که آروم ترین و مظلوم ترین فردِ خانوادمون داره سر و سامون میگیره . یه دنیا نگرانی رو پشتِ اون همه خوشحالیم برای خوشحالیش مخفی کردم . وقتی به این فکر میکنم که هم پایِ شیطنت های بچگی و همراز دورانِ جوونیم قراره از این خونه بره بغضم میگیره . اما دلیلی نداره که ناراحت باشم چون این رفتن یه جور نظم گرفتنِ زندگیشه . یه جورایی قراره وارد مرحله ی جدیدی بشه و من براش خوشحالم .
منم این روزا کسی رو دارم که تمامِ فکرم درگیرشه . دلم میخواد از حرفای نگفته اش بهم بگه . بعضی وقتا دوست دارم یه دلِ سیر کنارش گریه کنم . نه از سرِ ناراحتی . بعضی وقتا دلم میخواد اشکِ خوشحالی بریزم برای تمامِ خوبی هاش . دوست دارم این روزا چند قدمی باهاش راه برم . دلم میخواد این روزامون و یکم تغییر بدم ، تغییر بدیم . . . مثلا شبا بیشتر برای هم وقت بذاریم . مثلا روزا بیشتر حرفای بزرگونه بزنیم . مثلا . . .
با وجودِ همه ی اینا زندگیم عالیه . . . این روزام و دوست دارم . . . ساده به این روزای دوست داشتنی نرسیدم . . . کاش ادامه دار باشه . . .

  • mahsa HD

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی